نشر آثار و محتوا شهید مدافع حرم احمد مکیان

داستان های یک دقیقه ای

داستان های یک دقیقه ای

"رفاقت تعطیل"

بعضی وقتها رفیق جدید پیدا میکردیم میگفت:«بافلانی نگردیم بهتره.»
برای حرف هایش دلیل هم داشت. یک بار خیلی اصرار کرد که با دونفر از دوستان قدیمی رفت و آمد نداشته باشم. من خیلی اهمیت نمیدادم ، احساس میکردم بچه های خوبی هستند .بعد از مدتی فهمیدم که معتاد هستند و فهمیدم اصرار های احمد برای چه بوده.

 

راوی این خاطره دوست و همرزم شهید.
 

موافقین ۱ مخالفین ۰
ahmad makian
داستان های یک دقیقه ای

داستان های یک دقیقه ای

"تفاخر" 

واقعا طوری نبود که برای سوریه رفتن بخواهد خودش را بگیرد یا تفاخری داشته باشد.

هروقت اقوام برای دیدنش می آمدند، انگار نه انگار که از سوریه برگشته. همان بگو بخند همیشگی ومعمولی را داشت.  

وقتی هم حرف از سوریه می شد، از اوضاع کلی جنگ تعریف میکرد.

یک کلمه نمی گفت که ما آنجا چیکار میکنیم، این قدر تواضع داشت. 

 

👤راوی برادر شهید

 📙منبع کتاب سند گمنامی

موافقین ۱ مخالفین ۰
ahmad makian
داستان های یک دقیقه ای

داستان های یک دقیقه ای

"نذورات"

احمد دفترچه ای داشت که همیشه همراهش بود. یک بار برداشتم و دیدم توی یکی از صفحات نوشته  نذورات. داخل آن صفحه نوشته بود: چهار گوسفند قربانی میکنم.

کمی پایین تر نوشته بود : هرسال وفات حضرت معصومه «ع» ولیمه میدهم با یک گوسفند. وقتی ازش پرسیدم گفت:«آن چهار گوسفند را وقتی نذر کردم که دوستم زخمی شده بود. برای سلامتی  او نذر کرده بودم.» با دوستش خیلی صمیمی بودند.

بعد گفت:«آن ولیمه را هم نذر کردم که اگر از شما  جواب مثبت گرفتم ، هرسال به شکرانه اش ولیمه بدهم.» 

 

راوی :همسر شهید. 

 

🌹♥️اللهم عجل لولیک الفرج♥️🌹  

موافقین ۱ مخالفین ۰
ahmad makian
داستان های یک دقیقه ای

داستان های یک دقیقه ای

"دعا کن" 

اربعین بود و همه خانواده رفته بودند کربلا ، غیر از من و احمد ..... 

تصمیم گرفتیم به یاد مراسم پیاده روی اربعین ، از حرم حضرت معصومه تاجمکران را پیاده برویم. 

حال و هوای خاصی داشت..... 

وقتی رسیدیم جمکران ،به من گفت :«داداش ، برام دعا کن ، دعا کن شهید بشم.» 

👤راوی:برادر شهید

موافقین ۱ مخالفین ۰
ahmad makian
داستان های یک دقیقه ای

داستان های یک دقیقه ای

"داخل قبر" 

مادرش موقع تدفین احمد خیلی بی تابی میکرد...... 

به قدری گریه و زاری میکرد که میترسیدم خدای نکرده قلبش بگیرد.  کنار مزارش منتظر جنازه نشسته بودیم خانمی بعد از دیدن بی تابی مادر از وسط جمعیت بلند شد و به من

 گفت :«حاج آقا،خاک قبر را بردار و روی سر خانومت بذار تا اروم بگیره.»  من  اینجور کارها و حرف ها را تا توی کتاب ندیده باشم یا از بزرگی نشنیده باشم قبول نمیکنم  ولی ایندفعه ناخود آگاه بلند شدم و این کار را انجام دادم و بعد از چند لحظه دیدم خانمم کاملا  آرام شد.

  مراسم تدفین تمام شد و ما برگشتیم خانه ،یکی دو روز بعد از خانمم پرسیدم  :«چطور شد که سر قبر احمد یک مرتبه آرام شدی؟!!!» 

گفت:«من یک لحظه مثل اینکه خواب ببینم ،دیدم احمد از قبر آمد بیرون و دست مرا گرفت و برد داخل قبر،به من گفت :مادر چرا انقدر بی تابی میکنی؟!!! ببین جای من چقدر خوبه، درخت ها میوه ها و خانه های زیبا را ببین  شما دیگه برای من ناراحت نباش.»

  راوی :پدر شهید

موافقین ۱ مخالفین ۰
ahmad makian
داستان های یک دقیقه ای

داستان های یک دقیقه ای

"برایم دعا کنید"

  دفعه دومی که از سوریه برگشت، سرسفره نشسته بودیم  گفت:«بابا، چرا برام دعا نمیکنی؟!!»

  مادرش گفت:«احمد،بابات نه فقط دعا میکنه، حتی برات نذر کرده که سالم برگردی.» 

گفت:«نه،من چیز دیگه ای میخوام که بابام خودش میدونه.» 

بعد که خانمم اصرار کرد گفتم:«احمد میخواد شهید بشه، میگه چرا برای شهادتم دعا نمیکنید.»

  راوی: پدر شهید

موافقین ۱ مخالفین ۰
ahmad makian
داستان های یک دقیقه‌ای

داستان های یک دقیقه‌ای

                        بسم رب الشهدا

بچه اول بود، خیلی هم شیرین و دوست داشتنی.

نمیدانم خدا در وجود این فرزند چه چیزی قرار داده بود که من را این قدر به خودش وابسته کرده بود.....

دوست نداشتم حتی لحظه ای از او دورباشم،حتی وقتی برای نماز جماعت به مسجد میرفتم سریع خودم را به منزل میرساندم تا این فراق و دوری از احمد زیاد طول نکشد.

عجله کردن برای بازگشت به خانه به قدری ظاهر و مبین بود که اهل مسجد باشوخی و خنده می گفتند:«کجا با این عجله؟!! دوباره میخوای احمد رو ببینی؟!!»

 

☘️راوی:پدر شهید☘️

 

🌷🌷شادی روح شهدا صلوات 🌷🌷

 

 🔵 اللهم عجل لولیک الفرج 🔵

موافقین ۱ مخالفین ۰
ahmad makian
داستان های یک دقیقه ای

داستان های یک دقیقه ای

"تواضع"

 

  احمد از خاطرات سوریه و کارهایی که در زمان جنگ انجام میداد،خیلی کم حرف میزد. شاید به این دلیل  که احساس میکرد اگر خاطراتی از شجاعت خودش تعریف کند ، با چشم دیگری به او نگاه میکنیم. به همین خاطر از روی تواضع هم که بود چیزی نمی گفت.

حتی بعضی وقتها که زنگ میزد، کنجکاو میشدن که مثلا تا حالا از نیرو های داعش کسی را کشته  یا نه ؟!!! با اینکه داعشی ها آدم  های کثیفی بودند، ولی حتی از کشتن آنها هم چیزی نمیگفت.

  به حالت رمزی میگفتیم :«احمد ، تاحالا چند تا مرغ شکار کردی؟!»

میخندید و می گفت:«من هنوز شکارچی نشدم» 

 

👤راوی: برادر شهید

موافقین ۱ مخالفین ۰
ahmad makian
داستان های یک دقیقه ای

داستان های یک دقیقه ای

"مرز ما عشق است" 

حجاب درست و حسابی نداشتم ،اصلا مقید به چادر نبودم و نمیتوانستم چادر سر کنم،بگذارید اینطور بگویم که با حجاب مشکل خانوادگی داشتیم.

شنیده بودم قرار است شهیدی را در آبادان تشییع کنند  من هم خودم رو به مراسم تشییع جنازه آن شهید رساندم.

انگار شهید بوی غربت میداد،میخواستم بدانم آن شهید غریب که مردم را با زبان روزه به خیابان ها کشیده کیست؟! نامش احمد بود،احمد مکیان خیلی دلم گرفته بود ،شروع کردم باشهید صحبت کردن ناگهان گلی از روی تابوت به صورتم افتاد اشکهایم چند برابر شد.

گذشت تا اینکه شب خواب شهید را دیدم و او قول داد که مشکلم را حل کند. او پای قولش مثل یک مرد وایساد و حالا نوبت من بود  از آن روز چادری و محجبه شدم.... 

راوی: مردم.

موافقین ۰ مخالفین ۰
ahmad makian
داستان های یک دقیقه ای

داستان های یک دقیقه ای

"مرز ما عشق است"

 

حال و هوای احمد عوض شده بود، سر در گریبان

گوشه ای نشسته بود و به جایی خیره شده بود.

نزدیک شدم و گفتم:

+احمد چیزی شده؟!

_نه طوری نیست .

این سری مقاوم تر شده بود ، خیلی تلاش کردم که برایم تعریف کند

خلاصه بعد از کلی اصرار وخواهش کردن 

گفت:

_ دوباره خواب سید رو دیدم، در رویا گریه ام گرفت و به سید گفتم :

«خیلی خسته شدم ، رفقا یکی یکی رفتن و ما جا مانده ایم ، کی نوبت ما میشود ؟! تروخدا سید برایم کاری کن.»

+ سید چه گفت؟!

+ باز باهمان لبخند همیشگی روی لب هاش گفت:

«غصه نخور دلاور ،همه رفقای جامانده شهادت نصیبشان میشود،غمت نباشه»

این رو که از زبان احمد شنیدم امید گرفتم و خوشحال شدم،انگار برایم دری باز شده باشد این جمله احمد که از سید نقل کرده بود رو داخل دفترچه خاطرات دلم روی سنگ بزرگی حک کرده م تا روزش برسه....

 

راوی :همرزم شهید

 

نکته: منظور از سید اینجا شهید مصطفی صدر زاده هست.

 

🌷🌷شادی روح شهدا صلوات ⚘ ⚘

موافقین ۲ مخالفین ۰
ahmad makian
داستان های یک دقیقه ای

داستان های یک دقیقه ای

"مرز ما عشق است"

 

جلسه خواستگاری برگزار شد و احمد جواب مثبت رو از من گرفت.

روز عقد، دایی احمد خطبه عقدمان را خواند وبعد هم برای مراسم اصلی

به حرم خانم فاطمه معصومه«ع» رفتیم.

وقتی عاقد خواست از من وکالت بگیرد و همه منتظر بودند که من

 جواب بله رو بدم یک دفعه یکی از حاضران با صدایی مردانه گفت:

«عروس رفته گل بچینه!!!!»

در مراسمات همیشه رسم بود که خانم ها این جمله رو بگویند ولی این دفعه

یکی از آقایان که صداش رو نشناختم بود.....

صدای خنده حاضران جلسه رو فرا گرفت ، اولش ناراحت شدم که مراسم عقدمان خراب شد اما وقتی علت 

خنده را پرسیدم 

گفتند:«کسی که گفته بود عروس رفته گل بچینه احمد بود!!!»

خودم هم زدم زیر خنده .

نمیدانم کجای دنیا داماد خودش میگوید:

«عروس رفته گل بچینه»

موافقین ۱ مخالفین ۰
ahmad makian
وصیت نامه شهید

وصیت نامه شهید

بسم الرب الشهداء والصدیقین

 

دلنوشته‌ای به رسم وصیت نامه:

خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تاپایان راه برویم و بر پیمان خویش استوار مانده‌ایم. خدایا هیاهوی بهشت را می‌بینم، چه غوغایی!!!
حسین به پیشواز یارانش آمده. چه صحنه‌ای!! فرشتگان ندا می‌دهند که همرزمان ابراهیم! همراهان موسی! همدستان عیسی! همکیشان محمد! همسنگران علی! همفکران حسین علیه السلام! همگامان خمینی و خامنه‌ای از سنگر کربلا آمده‌اند.

چه شکوهی!!! چرا ما باید همیشه شاهد شهادت عروج برادری باشیم و حسرت بخوریم که چرا ما از این قافله عقب مانده‌ایم! چرا فقط ما باید زیر تابوت آنها را بگیریم ودیگران زیر تابوت ما را نگیرند، آخر صبر و تحمل تا کی؟؟ ما هم دوست داریم شهید بشویم و مشمول آیه کریمه { ولاتحسبن الذین قتلوا... } باشیم. ماهم دوست داریم سرمان در دامان سرورمان حسین بن علی (ع) قرار بگیرد و دوست داریم از دست حضرتش آب بنوشیم.

پس حال که این سعادت در خانه ما را کوبیده است، سراسیمه به طرفش می‌شتابیم و خود را از جام شهادت سیراب می‌کنیم و جهان و این دنیا را باتمام مظاهر فریبنده‌اش ترک می‌کنیم و به حقیقت و ذات دنیا که همان آخرت هست می‌رسیم. درحالی می‌نویسم که هیچ امیدی به شهادت ندارم مگر به فضل خداوند متعال؛ زیرا ما بنده نافرمان‌بردار درگاه خداوند بوده‌ایم که اگر بخواهیم خود را از شهدا وشاهدان حقانیت خداوند تبارک وتعالی بدانیم دچار جرم دیگری شده‌ایم....

دوست دارم اگرجنازه‌ام به دست شما رسید پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل گیرید و غریبانه تشییع کنید و غریبانه دربهشت معصومه قطعه ۳۱ به خاک بسپرید و روی سنگم چیزی ننویسید و اگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید: «تنها پرکاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی»

حتما چنین کاری کنید چون من از روی پرنور و باجمال شهدای گمنام خجالت می‌کشم که قبر من مشخص و جنازه‌ام با احترام تشییع و دفن شود ولی آن نوگلان پرپر روی دشت‌ها وکوه‌ها بی‌غسل و کفن بمانند یا زیر تان‌ ها له گردنند...

ای امت دلاور حزب الله!
ای کسانی که اگر پایش بیفتد حاضرید همه هستی‌تان را تقدیم اسلام کنید، من که چیزی نداشتم؛ هستی من یک جان بود که به پای قدم رهبر عزیزم و امت حزب ا... فدا کردم ولی افسوس که یک جان بود. کاش چندین جان داشتم وآنها را پای رهبرم و کوی و عشق حسین می‌ریختم و به اندازه یک لبخند او را شاد می‌کردم.

به نماز اول وقت پایبند باشید و برخواندن قران مخصوصا معنایش تداوم و پشتیبان ولایت فقیه باشید.

موافقین ۱ مخالفین ۰
ahmad makian
معرفی شهید احمد مکیان «عباسی»

معرفی شهید احمد مکیان «عباسی»

تاریخ تولد : 1373/09/15

محل تولد : بندر ماهشهر - خوزستان

تاریخ شهادت : 1395/03/18

محل شهادت : حلب - سوریه

وضعیت تاهل : متاهل

محل مزار شهید : قم - بهشت معصومه (س) - قطعه ۳۱

موافقین ۱ مخالفین ۰
ahmad makian