"مرز ما عشق است"
حال و هوای احمد عوض شده بود، سر در گریبان
گوشه ای نشسته بود و به جایی خیره شده بود.
نزدیک شدم و گفتم:
+احمد چیزی شده؟!
_نه طوری نیست .
این سری مقاوم تر شده بود ، خیلی تلاش کردم که برایم تعریف کند
خلاصه بعد از کلی اصرار وخواهش کردن
گفت:
_ دوباره خواب سید رو دیدم، در رویا گریه ام گرفت و به سید گفتم :
«خیلی خسته شدم ، رفقا یکی یکی رفتن و ما جا مانده ایم ، کی نوبت ما میشود ؟! تروخدا سید برایم کاری کن.»
+ سید چه گفت؟!
+ باز باهمان لبخند همیشگی روی لب هاش گفت:
«غصه نخور دلاور ،همه رفقای جامانده شهادت نصیبشان میشود،غمت نباشه»
این رو که از زبان احمد شنیدم امید گرفتم و خوشحال شدم،انگار برایم دری باز شده باشد این جمله احمد که از سید نقل کرده بود رو داخل دفترچه خاطرات دلم روی سنگ بزرگی حک کرده م تا روزش برسه....
راوی :همرزم شهید
نکته: منظور از سید اینجا شهید مصطفی صدر زاده هست.
🌷🌷شادی روح شهدا صلوات ⚘ ⚘